محاصره اقتصادی قریشواقعه شعب ابیطالب بعد از آنکه قریش دیدند ابوطالب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را تحویل آنان نمیدهد چارهای جز تحریم اقتصادی و اجتماعی نیافتند اما بعد از سه سال سختی بنیهاشم در شعب با خبر دادن خدا بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که صحیفه و پیماننامه از بین رفته، آزاد شدند. ۱ - معرفی اجمالیچند سال از بعثت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گذشته بود که کمکم قریش متوجه شدند، گروه زیادی مانند "حمزة بن عبدالمطلب"، "عمر بن خطاب" و … به دین اسلام در آمده و گروهی نیز به حبشه رفتهاند و در پناه پادشاه حبشه در کمال آسایش و امنیت به سر میبرند و اسلام در میان قبایل عرب نیز کم و بیش، پیروانی پیدا کرده است. [۱]
ابنهشام، عبدالملک، زندگانی محمد پیامبر اسلام، ترجمه سیدهاشم رسولی، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۴۸ش، ج۱، ص۲۲۰.
[۲]
استرآبادی، احمد بن تاج الدین، آثار احمدی، به کوشش میرهاشم محدث، تهران، نشر قبله، چاپ اول، ص۹۹.
[۳]
استرآبادی، احمد بن تاج الدین، آثار احمدی، به کوشش میرهاشم محدث، تهران، نشر قبله، چاپ اول، ص۱۰۰.
۲ - امضای پیماننامه قریشقریش که با حمایت جدی از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رو به رو شدند بار دیگر، قتل وی را به فرصتی دیگر موکول کردند [۶]
حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة الحلبیة، نشر دارالمعرفه، سال ۱۰۴۴ق، ج۱، ص۳۳۶.
و چون اشعار ابوطالب به گوش آنها رسیده بود، میدانستند "ابوطالب" او را تسلیم نمیکند و نمیتوانند پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بکشند؛ از این رو نامهای نوشتند مبنی بر اینکه با بنیهاشم خرید و فروش نکنند و به آنان زن ندهند و از ایشان زن نگیرند و با آنان داد و ستد نکنند؛ مگر آنکه محمد را به آنها تسلیم کنند تا او را بکشند. سپس همپیمان شدند و هشتاد مهر بر آن صحیفه زدند. [۸]
عاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ترجمه محمد سپهری، قم، پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی، ۱۳۸۴ش، چاپ اول، ج۱، ص۳۶۵.
نویسنده تعهدنامه، مردی به نام "منصور بن عکرمه" بود. برخی نامش را "نضر بن حارث" ضبط کردهاند. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) او را نفرین کرد و قسمتی از انگشتانش از کار افتاد. [۱۱]
ابنهشام، عبدالملک، زندگانی محمد پیامبر اسلام، ترجمه سیدهاشم رسولی، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۴۸ش، ج۱، ص۲۲۱.
۳ - محاصره در شعبپس از امضای پیماننامه قریش در شب اول سال هفتم بعثت، [۱۳]
عاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ترجمه محمد سپهری، قم، پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی، ۱۳۸۴ش، چاپ اول، ج۱، ص۳۶۶.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همراه بنیهاشم و بنیمطلب، از مکه به «شعب ابیطالب» منتقل شدند و در آنجا استقرار یافتند. براساس منابع، ابوطالب بود که بنیهاشم و از جمله حضرت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به شعب انتقال داد؛ چون احتمال خطر برای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وجود داشت. [۱۴]
ابنهشام، عبدالملک، زندگانی محمد پیامبر اسلام، ترجمه سیدهاشم رسولی، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۴۸ش، ج۱، ص۳۵۱.
[۱۵]
طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، ۱۳۵۲ش، ج۲ ص۳۳۶.
[۱۶]
سهیلی، عبدالرحمن، الروض الانف، تحقیق عبدالرحمن وکیل، بیروت، انتشارات داراحیاء، ۱۴۱۲ق، ج۳، ص۲۸۲.
[۱۷]
اعظمی، هاشم، سیرة ذهبی، ترجمه محمد شریف، بیروت، ۱۴۰۸ق، ج۱، ص۱۴۰
[۱۸]
بیهقی، ابوبکر احمد بن حسین، دلائل النبوه، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۱ش، ج۲، ص۳۱۱.
۴ - سختترین محاصره قریشطبق گزارشها، محاصره، شدیدترین اقدامی بود که دشمنان میتوانستند انجام دهند و اخبار مربوط به مساعدتهای برخی از مکیان به بنیهاشم، تنها به ناهماهنگی قریش اشاره دارد؛ چرا که اولاً: آن مساعدتها، محدود و غیر مستمر بود؛ ثانیاً: گزارشهای صریحی از گرسنگی و فشار شدید بر بنیهاشم در شعب وجود دارد؛ مثلاً آوردهاند شدت فشار به حدی بود که گاه آنان، چارهای جز خوردن پوست درخت نداشتند. [۲۰]
عاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ترجمه محمد سپهری، قم، پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی، ۱۳۸۴ش، چاپ اول، ج۱، ص۳۶۶.
سه سال به آن منوال گذشت. [۲۲]
ابنهشام، عبدالملک، زندگانی محمد پیامبر اسلام، ترجمه سیدهاشم رسولی، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۴۸ش، ج۱، ص۲۲۱.
قریش در این مدت، دیدهبانانی گماشته بودند تا کسی نزد ایشان نرود و آذوقه و خوراکی به ایشان نرساند؛ از اینرو کسانی که به ایشان محبتی داشتند، به طور پنهان، آذوقه و خوراک به آنها میرساندند.۵ - دعوای ابوجهل با برادرشروزی "ابوجهل"، به "حکیم بن حزام" برادرزاده خدیجه برخورد و دید که او همراه غلامش، مقداری گندم برداشته است و برای عمهاش خدیجه میبرد که در شعب بود. ابوجهل گفت: «آیا برای بنیهاشم آذوقه میبری؟ به خدا نمیگذارم از اینجا بروی تا تو را در مکه رسوا کنم.» "ابوالبختری" (برادر ابوجهل) رسید و به ابوجهل گفت: «چه شده است؟» گفت: «او برای بنیهاشم آذوقه میبرد.» ابوالبختری گفت: «این آذوقه از اموالِ عمهاش خدیجه است که نزد او بوده است و اکنون به صاحبش برمیگرداند. آیا ممانعت میکنی از اینکه مال خدیجه را نزدش ببرند؟ او را رها کن.» ابوجهل دست بر نداشت و همچنان مانع میشد. سرانجام میان ابوجهل و برادرش دعوا شد و ابوالبختری، استخوان فک شتری را که در آنجا افتاده بود، چنان بر سر ابوجهل کوفت که سرش شکست. آنچه در این حادثه برای ابوجهل سخت بود، این بود که میترسید، این خبر به گوش پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اصحابش برسد و باعث دلگرمی آنها شود. اتفاقاً حمزة بن عبدالمطلب آنجا بود و این حادثه را دید. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز در این مدت، به دعوت مردم مشغول بود و بدون واهمه از مشرکان، آشکار و پنهان در شب و روز، مردم را به سوی خدای متعال میخواند. [۲۳]
ابنهشام، عبدالملک، زندگانی محمد پیامبر اسلام، ترجمه سیدهاشم رسولی، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۴۸ش، ج۱، ص۲۲۱.
[۲۴]
ابنهشام، عبدالملک، زندگانی محمد پیامبر اسلام، ترجمه سیدهاشم رسولی، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۴۸ش، ج۱، ص۲۲۲.
۶ - ماجرای رهایی پیامبر از شعبسپس جبرئیل به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نازل شد و گفت: «خدا، موریانه را بر صحیفه قریش فرستاده تا هرچه بیمهری و ستمگری در آن بود، جز نام خدا بخورد.» رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، ابوطالب را از این ماجرا آگاه ساخت. سپس ابوطالب همراه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و خاندانش بیرون آمدند تا به کعبه رسیدند و در کنار آن نشستند و قریش هم از هر طرف روی آوردند و گفتند: «ای ابوطالب! هنگام آن رسیده است که عهد خویشاوندی را به یاد آوری و نزدیکی با قومت را آرزو کنی و سرسختی درباره برادرزادهات را رها کنی.» ابوطالب به آنها گفت: «ای قوم من! اکنون صحیفه خود را بیاورید، شاید گشایشی و راهی به صله رحم و رها کردن بیمهری پیدا کنیم.» صحیفه را آوردند، در حالی که مهرها همچنان بر آن بود. ابوطالب گفت: «آیا این همان صحیفهای است که خود نوشتهاید و آن را میشناسید؟» گفتند: «آری.» گفت: «آیا هیچ کاری با آن کردهاید؟» گفتند: «نه به خدا قسم!» گفت: «پس محمد از طرف پروردگارش به من میگوید که خدایش موریانه را فرستاده است تا تمام آن را جز نام خدا بخورد. راستی بگویید اگر سخنش راست باشد، چه میکنید؟» گفتند: «دست بر میداریم و کاری نداریم.» گفت: «من هم اگر سخنش دروغ باشد، او را به شما میدهم تا بکشید.» گفتند: «انصاف دادی و نیکو گفتی.» مهر صحیفه را شکستند و ناگهان دیدند که موریانه، همه چیز جز نام خدا را خورده است. سپس گفتند: «این جز جادوگری نیست و ما هرگز در تکذیب او مثل این ساعت جدی نبودهایم.» در آن روز، مردم بسیاری به اسلام روی آوردند و بنیهاشم و بنیمطلب از شعب در آمدند و دیگر به آن برنگشتند. ۷ - قول دیگر بر رهایی بنی هاشم از شعبداستان شکستن پیماننامه، بهگونه دیگری هم بیان شده است؛ به این صورت که طرفداران ضرورت نقض پیماننامه، چون روز بعد از تصمیم خویش با دیگر اشراف مکه، سخن گفتند و آنان را مخالف خویش دیدند با بهرهگیری از زمینههای مطلوب ذهنی مردم مکه ـ که در میان ایشان، خویشاوندان و طرفداران بنیهاشم و مسلمانان، اندک نبودند ـ مسلحانه به سوی شعب رفتند و بنیهاشم را به ترک آنجا فرا خواندند. جناح ابوجهل که طبعاً در مقابل این جناح از قدرت کمتری برخوردار بود، ناگزیر، تسلیم شد و به نقض صحیفه گردن نهاد. تاریخ این حادثه را نیمه رجب سال دهم بعثت نوشتهاند. ۸ - پانویس
۹ - منبعپژوهه، برگرفته از مقاله «محاصره اقتصادی قریش»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۷/۲۵. ردههای این صفحه : تاریخ اسلام | دشمنان پیامبر | رخداد های سال هفتم بعثت | سیره سیاسی پیامبر | مقالات پژوهه
|